و سوت ممتد مغز و حواشی دیگر...

من ازتو مینویسم و این کیــــــــــــــــــمـــــــــــیا، کم است.

و سوت ممتد مغز و حواشی دیگر...

من ازتو مینویسم و این کیــــــــــــــــــمـــــــــــیا، کم است.

در دیار یاران و دلداران دیدار یار غار خوش باشد!

چهارشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۱۳ ب.ظ

پدر من ، اگر بهتر هدایت شده بود، جغرافی یا تاریخی یا گردشگری ای چیزی خوانده بود و الان جانشین بلامنازع مرحوم محمد علی اینانلو بود که باور بفرمایید دلم میگیرد وقتی میگویم مرحوم!

آن وقت چه طور میشد؟!هیچ..من دخنر جانشین اینانلوی فقید بودم و هر هفته را در یک گوشه سرزمین م سپری میکردم و هرشب را در یک نوع کپر میخوابیدم!

الان ش هم خیلی خوشحالم که خانواده م پایه ی هرنوع لذتی هستند و زندگی را وقتی بخواهیم خوشش کنیم ، بلدیم!

و مثل سامان اسفندیار خان نیستیم که برود کشوری کباب بزند با شراب و سه شب بیاید خانه!

بهش بگویند ها کن!تا این وقت شب کجا بودی؟!!

بگوید ورزش میکردم.بیا. هااااا و ادعا کند دهانش بوی ورزش میدهد!

بعد بابای من بی خبر از اینکه آنها خانوادگی مفنگی هستند و غمین از اینکه ما نشسته ایم وسط جمع شان و من چشمانم را از سوزش ناشی از دود قلیان  میمالم و زن سامان جان حرص میزند که چرا همسر ژیگول ش تلفن ش را پاسخگو نیست و دنبال یکی بهتر از او بگردد که باهاش برود سفره خانه با اجرای زنده!

و در پذیرایی بابا یکی یکی توجیهشان کند که دودی نباشند و سعی کند یکی یکی براشان شغل سرگرم کننده پیدا کند که بدانند اگر نان سر سفره بود، کار هم باید باشد!

بعد صبح بابا بگوید خوب است آدم-ماها را میگوید-هر از گاهی از اینها ببیند و به خودش بیاید!

و باز بترسد.مثل تمام زندگی ش که ترسیده!

از بوی سیگار مثلا!بابام از بوی سیگار میترسد!از توهم شیشه میترسد! از عادت به قلیان میترسد! از تریاک در ایام پیری هم میترسد!

از این هم میترسد که مبادا ما را از دست بدهد

مثل مامان که میترسد که اگر خودش شعله بخاری اتاقی که من در آن خوابیده م را چک نکند، هر آن ممکن است من خفه شوم و بمیرم!

که نمیگذارد شب با نسترن بخوابم!

اما من خوشحالم

خوشحالم که هنوز راهی برای لذت وجود دارد

لذتی مطبوع

خوشحالم که خیلی زیاد سفر میکنم و راجع به زندگی ها فکر میکنم!

که میتوانم صحبت های یک راننده آژانس را گوش کنم!راجع به کلا! و اصرارش به ضم کاف و اصرار نسترن به فتحش!

شاید بچه م را هدایت کردم که کسی مثل نوه ی خلف دختری اینانلو شود!و نترسیدم

نه از نشت گاز، نه از شیشه و نه از هیچ چیز دیگری..

اولین قدم آلبوم عکسی ست که برایش میسازم!


مینویسم ببین مامان..سرزمین من این قدر زیباست!!

+بابل!با دوست جان!!

babol


babol2

ایشون دماغشون درازه!اوزون برون!!کوسه وار!!!

mahi babolsar


به عنوان شام!

babolsar kapur

بلوط!بیا فکر کنیم شیاده بود اما نبود!

balut...elimalat

شت نیسان تا بالاترین کوه های اطراف کویر!باداب سورت!


5


1


2

3


4


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۱/۱۱
.

نظرات  (۵)

زیبا
پاسخ:
مرسی
احتمالات صفرو دوس دارم...
چهار سال پیش که دیدمت احتمال این که تو رو تو بابل ببینم صفر بود... این که بریم دریا و عکس بگیریم...
+عکسا بابل سره همون سره بابل :دی
++اصلا من رو اون فتحه تعصب دارم :دی
+++من سامانو عاشق!!
پاسخ:
آره...احتمال هر اتفاقی صفره اما اتفاقات اتفاق می افتن!!و زندگی رو میسازن!
یه کم مسخره س!اما خیلی م قشنگه!!
+سر بابلو دوس دارم!
++امیرکلا!دیوکلا!ملا محله!!!
+++اونم زن شو عاشق!
به عبارتی اون عشق اونه!!
چه عکسای خوبی :-)
پاسخ:
مرسی!!
عکاسی آدمو جوون نگه میداره!
مسخرس؟؟ :|
پاسخ:
اینکه همه چیز اتفاقیه!!
دیدن تو که جزء بهترین اتفاقای عمرم بوده!
دوتایی باید خوش گذشته باشه!
جفتتونو بوس :*
پاسخ:
آره جات خالی!!!بوس بک!!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی