زهراء بر وزن فَعلاء
رکوییسم برای یک راهبه را خریدم
در اتوبوس بازش کرده بودم که ببینم میشود خواندش یا نه که یاد تخته سیاه افتادم. بستمش و انگشتم را گذاشتم لاش.
چوب های بغل باغچه را با بند پلاستیکی بسته بودند و یک طرفش را کشیده بودندبالای تیر! وتر در مثلث قائمه همیشه از قاعده بزرگتر است و آنها در بی علتی تام، روی دست شهرداری یا اداره زیبا سازی شهر ، به اندازه رادیکال إچ دو بعلاوه قاعده دو منهای قاعده بیشتر بند پلاستیکی خرج گذاشته بودند
دخترک صدام زد" میشه کتابتونو ببینم؟!" دادم دستش. وقتی فکر میکنم، کسی نباید مزاحم م شود. درباره م حرف زدند. دختر بغلی ش آشنابنظرم میامد.
یک هفته اول مهرماهی که اول دبیرستان بودم، همکلاس بودیم.خودش گفت بهم.وقتی گفتم یادم نیست کجا او را دیده م.
راجع به کامو حرف میزدند و خداناباوری ش. دختری که کتاب را گرفته بود، میگفت اما نیچه خدا رو قبول نداشت
همکلاسی من میگفت خب باید قران بخونی که اثر اونا خنثی بشه
او در جواب میگفت :فلسفه غرب همینه.همینه.
همکلاسی: باید از ملاصدرا بخونی.من میخوام ملاصدرا بخونم. نادر ابراهیمی نوشتتش فک کنم.
--ابدی ، تاریکی، بعید...ابد...ابدی.ابدی...- هیچ وقت یادم نمیاید .هیچوقت هیچ اسمی یادم نمیماند. هزار بار باید به اروین د یالوم فکر کنم تا یادم بماند او اروین د یالوم است نه مثلا ریچارد.مردی درتبعید ابدی. همان که پیرارسال میخواندمش و سریال ملاصدرا میدیدم از آی فیلم.
دختر کتاب در دست: خدا رو باور نداشت نیچه. چنین گفت زرتشت.این نمایشنامه ست.من کالیگولا رو خونده م. بیگانه...وای بیگانه...محشره
همکلاسی یک هفته ای من: میگن الان بادیگارد رو پرده عالیه
دختر کتاب قرض کن: عالیه..کامو...کامو...
کتاب قرض کن رو به من:ممنون عزیزم. موفق باشی. ندیده بودم این کتابو
من: آره مث اینکه خیلی معروف نیس.خواهش میکنم جانم.شمام موفق باشی. خوبه که کامو میخونی.کم دیده م این روزا.
دختر کتاب به من داده ی ذوق زده: من؟!!واقعا؟؟!!حالا موضوعش چیه؟!
من: نخوندمش هنوز.امروز خریدم.همین یک ربع پیش.
+نمیدانست من هم نمیدانم رکوییسم چیست.من خیلی چیزها را نمیدانم. من نمیدانم فانل!- یا یک چیزی شبیه این چیست- همان که زهرا میگوید جای جوش های آبله مرغان!م را میبرد و من هربار براش آستینم را بالا میزنم و جوش هام را میشمرم و میپرسم اسم دکتره؟!! و او میگوید که نوعی از کاربری های لیزر است!
و من یاد بیمارستان راضی میفتم.همان که زن عموم هشت میلیون داده کل بدن ش را لیزر کرده و من استثنائا نظری ندارم!
من خیلی چیزها نمیدانم.من نمیدانم ساز دهنی اسم با کلاس و حرفه ای ش هارمونیکا ست.
میدانید؟!
دلم خواست از زهرا بنویسم که باهام هوای دلگیر را راه میرود و براش از بی اعتمادی میگویم و او برام از سس کنجد!
فردا باید بهش بگویم که گوشت نیم پز آدم را دچار نوعی انگل میکند که بچه ش در یک سال اول زندگی شیزوفرن میشود یا کور یا نمیدانم چه!
و یاداوری کنم که بخاطر این دوست دارم پیتزا فیله مرغ بخور!
و بگویم واقعا خیابان فلسطین زیباست
و خوشحال باشم که از وقتی او هست، من از دست کسی ناراحت نمیشوم و یاد گرفته م قهر نکنم مثلا!
و براش آن شاعر لغت باز را تحلیل کنم و بگویم اوف اوف خف شدم انقد میفهمم ش!
و اول صبح بیاید سر کلاس، آلوچه ای که براش خریده م را بگیرم بالا، ذوق کند، بخندد!
و من هم بخندم و یادم بیاید ما اصلا مثل همکلاسی هفته اول دبیرستان م و دوستش ، بیربط و بی معنی مکالمه نمیکنم!
----
واسه من آدما یا هستن یا نیستن...
خودت میدونی چقدر خوشحالم که هستی...
دیگِ نبودی بد بود دیگه خیلی بد:)