و سوت ممتد مغز و حواشی دیگر...

من ازتو مینویسم و این کیــــــــــــــــــمـــــــــــیا، کم است.

و سوت ممتد مغز و حواشی دیگر...

من ازتو مینویسم و این کیــــــــــــــــــمـــــــــــیا، کم است.

۱۴ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

لطافت پر از ترس پراز عجله برای توانستن!

جمعه, ۳۰ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۰۹ ق.ظ

این نیازی که از سوی تو بمن میرسد وقتی تا این نقطه از موجودیت توسط من حس میشود، مرا به اعماق میبرد

آنجاها که میخواهم جهان را مشت کنم

که بگویم تورا به خدا آرام بگیر!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۵ ، ۰۰:۰۹
.

دایره محدود

چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۸:۰۰ ب.ظ

دایره انسانهایی که فکرشان را میکنم محدود شده

من ،تو، مادرم، مادرت، پدرم،پدرت، برادرم،خواهرت!!چند تا خاله و دایی و عمو و عمه و بچه هاشان


دوست ها در یک جایی از زندگی حذف میشوند

لیلا هم حذف شده انگار

از بس مرا کشت با این جمعیت و کوفت و زهرمارش

از بس بهش گفتم "اون هف ساله کارشناسیش تموم نشده...تو باهاش میگردی که چی بده بهت؟حس همدردی؟کم داری؟"

از بس گفتم"به تو چه روابط عشقی مردم؟"

از بس گفتم "توروخدا درس بخون اینو تمومش کن"

از بس گفتم "فردا تنها بودنت بشه تنها بودن یه آدم چهل ساله میفهمی چه بدتره؟کی اونوقت تنهات نمیذاره؟فکر کردی؟"

از بس گریه کرده

از بس برای هم دعا کردیم

از بس هرروز از نماز خواندن گفتیم

از بس نگفتم چرا آن کار را کرده


دوتا سه تا دوست مانده!


+میگویم "بابام بامن مشکل داره"

میگوید"همه باتو مشکل دارن این که چیزعادی ایه"

میگوید "هانی کجاییی تو"


میگوید"پنشنبه برییییم"


میگوید"اون خانم از همسر شما باردارن کاری نمیشه کرد و من چهارشنبه این هفته نیستم کسی رو معرفی میکنم که باشه"

واقعا کاری نمیتوان کرد؟

وقتی کسی باردار باشد؟

نمیشود از آن بدبخت دردی دوا کرد اما از آن مرد که بدبختیش زندگی ش را نمیگیرد و میتواند خوشبختی بسازد باز،میشود

میشود یک بچه دیگر ساخت

ردد رحم یک زن دیگر

و زن ها بدبخت هایی هستند که در لوپ مردی مثل او گیر میفتند!

از چه؟

از بی مردی!

از بس باید محور بودن را یاداری کرد

میگویم "دوست دارم یه کارخونه ای شرکتی چیزی برا خودم داشته باشم شاید...یه جای کوچولو"

میخندد میگوید"بنگاه های کوچَک"

میخندم میگویم اوهوم

میگوید "پولشم داری دیگه ایشالا"

میگویم "نه توو داری"

میگوید"ندارم که"

میگویم "بابام میده"

میگوید"من نمیذارم بابا بده که"

میخندم"پس خودت میدی"

میگوید "میشه کارنکنی؟"

میگویم"اوهوم"

میگوید "من تمایل دارم"

میگویم "حالا اگه خواستم"

میگوید "چشم"

میخندم"بابا میگه من صدمیلیون میدم بت .منم میگم چیه صد میلیون؟ میگه پررو نشو"

میخندد

اینطوری

اینطوری مرد محور

که میداند،بیشتر بداند متنفرم از مردهایی که انتظار کار ااز زن دارند

میگوید "اگه بیان بگن درامد دخترتون قده چی؟"

میگویم"میگم  بفرمایید بیرون"

میخندد!


بابام میگوید من خیلی زشتم

میگوید خوشگل م!

انگار واقعا خوشگل باشم!

ها!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۵ ، ۲۰:۰۰
.

من چی میخوام از جون تو صدف؟!!

چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۸ ق.ظ

عجب جمله خوش ترکیبی

از آنها که آدم دلش فدا شدن میخواهد!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۵ ، ۱۱:۰۸
.

درود بر شیمی فیزیک

سه شنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۱۷ ق.ظ

آن احمق هایی را که فکر میکنند مکانیک دانسته ها نباید شیمی بدانند را بریزید دور

آنها جوب اند!!


+شاید مثلا روزی ازین دستبند ها بافتم گذاشتم غضروف گوش بعد شما هنگ کردید

شاید ها

شاید


++درود خدا بر زمین های قاره دور

بر هموطن ما در غربت

متریالیست قهار شصت ساله

پروفسور خادم حسینی!!


حس خوش علمی شدن این روز هام را مدیون اویم!و شاگردان ایرانی اش!در ام آی تی!و هاروارد!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۵ ، ۰۹:۱۷
.

این چیزی که در مغزمن است عبارت از توست و آنکه هی یادش میفتد شاید باید ازمن بپرسد "صدف تموم شد؟!" شاید بگویم"دوروز دیگه تموم میشه" تو نباشی شاید

شاید 

شاید

تو اینی که از پله برقی بغل دست من پایین میایی بغلت میکنم بازوت میخورد به پیشانی م

بهت میگویم وقت آمدن تصادف کردیم

بابا داد زد

عصبی شدم

داد چرا میزنه خب؟ 

و میخندی

به بایدها

رسیده م

جلو دانشکده مکانیک

تو مرا به خود فشرده ای

مغزم عبارت از توست

از سیستول دیاستول میگویم برات

ازفشار کوفت و زهرمار

میپرسی "صدف تموم نشد؟"

جواب میدهم "فردا"


نترس پسر جان

خداییی که تو را اینقدر خوب ساخته

خودش حفظت میکند


نترس

نترس

از سر راه نیامده ای که اینطوری روی شکمم دراز بکشم

خودش برام حفظت میکند


وسط چه میدانم

راهروهای دادسرای عمومی تهران!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۵:۳۷
.

-من کی ام؟

شنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۵، ۰۶:۳۰ ق.ظ

-تو کسی هستی که تا ولش میکنم خوابش میبره!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۵ ، ۰۶:۳۰
.

بیست روز کمتر از دوسال

سه شنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۸:۲۹ ق.ظ

میشد تا حالا هزار بار مرده باشی از روزی که از تهران تا مشهد زار زدم که نکند هیچوقت بهوش نیایی و عاملی خواند "شرف الناسیم اویان.."و بیدار نبودنت داشت مرا خفه میکرد

آنروز تیاتر شهر را ابر گرفته بود و من از قدیمی میپرسیدم از اینجا تا بیمارستان قلب نمیدونی چطوری باید رفت؟من زود باید برم خونه میخوایم بریم مشهد و او نمیدانست و من آمدم خانه

همین قطاری را که دیروز آمدم خانه که بهت گفتم برو پیش جوادی آملی و تو رفته بودی و او گفته بود "منم مث توام" و چه قدر این جمله جذاب است!

چه قدددددر!

این داستان ها با وقت تاسوعا و عاشورا انگار تمامی ندارد

ساعت دو شب زنگ میزنی میگویی بهزاد مشروب خورده بود خونه اونا بودم آبدیمو دادن بالا اورد خوابید.و عصبی میشوی که "نمیشه که گه نخوره شب تاسوعارو..." آرامت میکنم

و میخندیم

به آن احمق ها بعد از دوماه عقد که دختره آمده دیده یک نفر جدید توی خانه ش است! و خب ماکه انتظاری جز این نداشتیم،ها؟!

میگویم چقدر زشت میگویی وای اره خیلی ..

انگار نه انگار روزهایی که بهت میگویم میرم بمیرم و میدانم چقدر خفقان میگیری ،نمیبینم چقدر خفقان میگیری 

انگار یادم رفته این صدات نبود که

فردای عاشورا صدات آمد . پرسیده بودی "صدف مرده مامان؟"

اما من نمرده بودم

مم هنوز هم نمرده م

من نمیمیرم

آنکه نباید بمیرد تویی .. نباید از حمام بیایی بروی بیرون که سرت درد بگیرد

باید مراقب سرت باشم

نگذارم ازم ببری که بخواهی بروی

بیا عزیزکم

بیا باهم بخوابیم صندوق عقب ماشین بابام

لحاف را تا دماغمان بکشیم

هی بگویی خوشگل من

هی بخندم

انگار کلوچه ها بلدند خوشگل هم باشند و به مثلث زمستانی خیره شویم

بگویی هرسال بیایم مشهد

بگویم خیلی زیاد بیایم

بگویی کمرت درد میکنه عزیزم؟

وکمرم همیشه درد کند

در قطار

هواپیما

ماشین

این راه بیخود

پر از تصویر برف.وضو با آب یخ. لرز .اشک

دستهات

صدات بعد از سه روز که بیایی بگویی "بیا بغلم عزیزم"

گریه کنم

گریه کنم

گریه کنم

"خدامرسی"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۵ ، ۰۸:۲۹
.

-مگه من برا پول بابا دنبال توام که فک کنم تو هستی؟

-بابای من پول نداره

-داره صدف

-نداره.اگرم داشته باشه من حسش نمیکنم. چون مهم نیس چون روش تمرکز ندارم

-آره منم همینو میگم

-اصلا ول کسی بمن ربطی نداره پول خودم ربط داره و کسی که همسرم میشه

-میدونمولش کن این بحثو بدم میاد

-میدونم


+پول داشتن مفهوم غریبی ست.از پول های ناگهان درامده مادرم اخیرا بیست میلیونش رو شده که بهم گفته اگر کمتر به مردن فکر کنم و مطمین شود که خودم را مثل شاهین از قصد نمیکوبم به ماشین جلویی و نمیگویم "رفتم تو ماشین حلوییم خدافظ" برام ماشین میخرد

یحتمل پول بابای من پول من حساب میشود و پول بابای شاهین پول او

اما این تعریف مسخره ای از مالکیت و وجود چیزی ست

ول ندارم

من پول ندارم

آنقدر که تلاش میکنم هفته ای چهل هزارتومن بیشتر خرج نکنم

یک سال است شلوار نخریده م

دیروز دوتا مانتو دیدم

دویست و خرده ای و سیصد تومن

نخریدم چون میخواستمشان

زیاد میخواستمشان

روزی پولدار میشوم

آنقدر که حال و حوصله داشته باشم مثل لیلا از تن درست مانتوهای جذاب بخرم و ادعا کنم به قیمت خریده م

یا در اشل های بالای شهصیتی برای خودم بگویم گرونه اما عاشقش شدم خریدم

یا مث خاله م سفارش میدهم از حراج پوما در دبی و ترکیه برام سوشرت بیاورند

شاید هم نشوم

پول بابام که مال من نیست

بگویید خودش برام بخرد

بگوید بپوش که بپوشم و احساس کنم بابام مرا دوست دارد نه اینکه بابام پول دارد


++از مسخره ترین کارهای دنیا،رسیدن به بحث پول ایت


+++دوستش دارم

زیاد

آنقدر که میگوید صدف

میگویم جانم

هزاربار

هزاربار 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۵ ، ۱۴:۳۵
.

فهم مشترک

يكشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۵، ۰۶:۵۷ ب.ظ

وقتی بچه ها یکی یکی سوال مشترکی از درس مشخصی را ازمن میپرسند میفهمم فردا آن درس را داریم

و ارتباطش با امروز این است که باید امروز برای فردا آماده شویم


+اگر درسخوان تر بودم،میدانستم که باگ فاینالم بعد از مطالعه اگر یک تا دونمره باشد،بدون مطالعه چارپنج تاست!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۵ ، ۱۸:۵۷
.

برگشته بمن میگوید

شنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۲۸ ب.ظ

تا پنج سال مطلقا درس دارد،خیلی کار میکند اما اصلا پول ندارد!!

انگاربنابوده طور دیگری باشد!

اه

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۵ ، ۱۵:۲۸
.