بهمصیبت این است که ادمیزاد خطاهایش را درمیابد اما جرات اعتراف را از دست میدهد
از اتوبوس با شیشه کثیف و زمین شلوغ پیاده شدم
از راننده خواستم دو دقیقه بایستد تا من بروم بالای پاه پل عابر پیاده.. ایستاد
از زمان کوتاهی که خورشید پشت ابرهای پفکی ست استفاده میکنم
ان همه قرص صبحانه کاری نکرده
زنده م
فقط دلم سنگین است
همین یعنی زنده بودن
اصرار برای زنده بودن
عزیزکم جواب داده باشه دیگه باشه
بهش گفته م کمک م کن نویسنده بزرگی بشم
هیچ چی نگفته ست!
شاید روزی برای برهنگی زمان خوبی برسد
اما ان هم مثل پل هوایی ست
بنظر نمیرسد بالاتر از ابرها رفتن اینقدر نزدیک پاهام باشد
به اندازه ده تا پله کوتاه!
برات عکس های اسمان م را چاپ کرده م
بزنی پشت در اتاق ت
اما کاش جای بهتری داشتیم
پشت در اتاق دفترت
که هرکسی هنر مرا ببیند
نه
ابتذال است آن
پشت در ان خانه ای که وسایل ت رفته
خودت نه!
+نترس پسر جان
خدایی که تورا اینقدر عمیق ساخته
خودش حفظ ت میکند!