رو به افول
آنقدر این حالت عمیق شده که میگوید خب خفه شو بسه
بارون و تهران
هدفون و آهنگ
چرا تو بی من
نمیشی دلتنگ!
+حالا اینکه من در ماشین در تهرانی که بارانی به نظر میرسد اما باران ندارد تنها که نبودم
یکهو دلم شور زد که نکند سرت چیزی ش شده باشد
تا گوشی را برداشتم اسمس بزنم که دام شوره دارد،بهم زنگ زدی!
البته که چقد تنهام تنهام تنهام ش،برای من نبود!
وقتی میروی و شب ها را با تنهایی سپری میکنم احساس مادر حامله ای را دارم که باید در انتظار پایان ماموریت همسرش در بندر لنگه، شب ها را روی کاناپه و فیلم های مقتضی نیمه شب سپری کند تا ماموریت تمام شود!!
و ناگهان به محض ورود پدر بچه ،بچه به دنیا میاید و ونگ میزند!
از مادری مثلا سی ساله!
از آن بی بخارها
و بعد معده م تیر میکشد و میسوزد
انگار مثلا موی بچه اذیتش کند بسوزاند و لبخند بزنم که "مامان فداش بشه الهی"
انگار مثلا ها
مثلا
++برا مامانش کىله پشتی برای دانشگاه خریده
با کفش ست ش
باباش نذاشته رنگی رنگی ش را بخرد و مشکی خریده ند،
با جوراب سفید!
عشق همین است!حیف معده م فقط
معده م
عااااخخخخ
آنقدر برایش درگوشش جلو چشم ش زار زده م که وقتی در اینه خودم را میبینم شده م یک قورباغه ی چشم پفی زشت!
و او مدام میگوید من خوشگلم و من مثل مسخره ها انکار میکنم!
البته که زیبا نیستم اما انکار ندارد که!
انگار مثلا دوست دختر عموی او جای مرا تنگ کرده باشد!
+++گفته بیا برات ماتیک بزنم!
خندیده م
خیلی خندیده م!
حالا اما خورشید از جلو چشمم غروب میکند وقتی زیر پاهای اونشسته م و روی سنگ ش گل های سفید میگذارم
باید جایی باشد که تا آنجا بدوم و بتوانم تمام ابرهارا از افق تا بالای بالا ببینم
جایی که تا به انجا برسم،اشک هام در راه تمام شده باشد
بنشینم و آسمان را نگاه کنم
و سال جدید هیچوقت تحویل نشود!
بی ادب شده
میگوید فلانش در دهان عقد! میگوید"صدف اینقد منو روانی نکن!" میگویم "نمیخوام"
مث این بچه های تخس سه ساله که هرچه بهشان میگویند،اخم میکنند که نمیخوام و ونگ هم نمیزنمد که خیال ادم راحت باشد بچه ند!
میگوید "من فردا میام تهران" میگویم "نه نیا.."
عزیزکم،
تنها شده...وسط این همه آدم.میگوید"حداقل همه چیو نپاش بهم."میگویم "از همه چی متنفرم" با عصبیت میگوید "چرا...چرا متنفری؟"
عزیزکم،
دلش گرفته،از اینجا..از این موجودیت موهوم
عزیزکم،
یک روز عاشق من شد .عاشق نوشتن م. من بعد عاشقش شدم. یک روز تابستانی با حس شرجی شمال در ماشینی که اسم و مدلش یادم نیست اما سیاهی ش یادم است
و کولر گازی ش،
در کلاراباد،آنجا که بازار را تحلیل میکرد و یک هو از سر من گفت و پاهاش و دستهاش و بلندی موهام
عزیزکم،
غصه دارد
میگوید "صدف خانم با اجازه ت من هیچی قبول نمیشم دکتری"
میگویم "فدای سرت .اصن برام مهم نیست"
میگوید "برا من مهمه"
و قرار میگذاریم خیلی درس بخوانیم!
عزیزکم،
من که سرما میخورم، ازم میپرسد خوبی؟ و من بد که باشم،مرا خوب میکند!
عزیزکم،
استامینوفن کدئین است با دوز بالای مهربانی!
-باشه بریم نقاشیامونو کامل کنیم پس!
-چی؟
-خخخخ هیچی.تومتوجه شدی ک من یه لایه دیگه دارم تو ذهنم ک یهو مکالمات اونو به تو جواب میدم؟
-اره فهمیدم.الان چی شد؟
-با بچه م بودم.گفتم نقاشیامونو کامل کنیم بریم نهار بخوریم!
-خخخخ
-باید از مغزم فیلم بسازن ! یک ذهن زیبارو دیدی؟
-نه ندیدم
-دیدی.عه بیوتیفول مایند
-خخخ.اره دیدم
-وای من عاشق جان نش م.فانتزی منه!اما فیلم من میشه یک ذهن انگل!
-خیلی م خوب نیس
-مث جان نش بودن؟
-اره
-دوس نداری؟
-نه عصبی م میکنه اونطوری روانی بودن.عوضییی
-جان نش عوضیه؟
-نه یاد یکی افتادم
-کی؟
-هیشکی
-بگو
-بابا داور پرسپولیس الریان!
مرتیکه یه پنالتی مارو نگرف برا اونا اضافه گرف
وای صدف
میلان با پاریسن ژرمن.یارو سوت زده بود اعتراض کردن ک یه دیقه م وقت بده داد.توپ فقط بین پای مهاجم پاریس و مدافع میلان بود.بدون برخورد.پنالتی گرف میلان باخت
-وای وای وای حالا ول کن
-نه اخه نمدونم این داورا از کجا درمیان
-از فیلم جان نش
-صدف؟
-جانم؟
.
.
.
و در عوض دچار کمبود ملا ست!
نمیدانست من از صبحانه فلفل دلمه ای ش را دوست دارم که وقت خوردنش مدام به محلول پرکلرین و فاضلاب شست و شوی مزارع تهران فکر میکنم و به چای م خیره میشوم!
اه
مرد های اینطوری هیچ وقت بدبختی تولید نمیکنند که
تعلیق میزایند!
پرسیده اون وقت حیوونم؟
جواب داده م نه حیوون نیستی
پرسیده حس بدی بهت دست میده
گفته م اره حس بدی بهم دست میده
گفته پس حیوونم
گفته م نه حیوون نیستی وقتی حس بدی بهم دست نمیده که مرد باشی
گفته یعنی چی؟
گفته م یعنی مراقبم باشی
پرسیده نیستم؟
گفته م مستقل از هرکسی عمل کنی.حتی من!
این که این چندمین شب است دارد به هفته میکشد
حتی شاید هشتمین
اوهوم دو روز قبل از روزی که فردا ن پس فردا یک هفته از آن میگذرد
هفتمین شب است!
لعنتی انگار نمیفهمد بعد از ظهر باشب خیلی فرق دارد
+
گاهی فکر میکنم مغزم بوق میزند
مثل اولین صدایی که از تو شنیدم
دستگاه پایش ضربان قلب بهت وصل بود
صدا میکرد
بیب
بیب
بیب
و تو نفس عمیق میکشیدی
هوووواه
بهت میگفتم حرف بزنی
نفس میکشیدی
و دست اخر گفتی از حرف زدن میترسی
باید به ترس های هرکسی احترام گذاشت
آن وقت میتوانستم مطمئن باشم که امروز بهم میگویی من هیچیو یادم نمیره صدف
مثل روز جشن تختی
یا مثلا شب تصادف موتوری
راستی
آن وقت ها چه کار میکردیم؟