حمام به انضمام داستان!
حالم به هم میخورد از این فرم نرمال به نظر آینده که مثلا وای عجب زندگی سختی
وای ما در یک گه دانی تا خرخره گیر افتاده ایم و راه فراری نیست
حالم به هم میخورد از اینکه من دختری هستم که سیگاری شده م چون زندگی گند بود
آن خانمه در دستشویی پارک هنرمندان سیگار میکشید.پارسال همین موقع ها و به من و نسترن میگفت سیگاری نشوید!سیگار حاصل دانشجویی من است و ما لبخند میزدیم که با کی ، چی میگویی؟
من؟
من هرگز سیگار نمیکشم
این را امروز هم میگویم
امروز که نه گهی هست
نه کثافتی
هرکار هم بکنم باری خودم است و دلم و چون دلم،
حالم خوش است
تا حالا سه بار دست به کشتن خودم زده م
خیلی جدی
و خب
نمرده م
چون من آدم مردن هم نیستم
من آدم هیچی نیستم
من آدم تملک م
من فقط داشتن میخواهم
داشتن تو
داشتن بچه
داشتن درس
داشتن مغز
دل
کفش های نیم بوت خردلی
شلوار های راسته آبی جین
من آدم همین بودن م!
همین که هستم
میدانی؟
خیلی فرقی نمیکند
آن دختره بابا تاجر که خانه ش در کوچه ای ست که سرش اکوی پاسداران است
با
افراد فیلم ابد و یک روز
کسی با بدبختی دیگری کاری ندارد
این وسط
حس زندگی
حس دوست داشتن
گاهی کم آوردن
قهر کردن
آشتی کردن
هوای کثیف خوردن
همین!
همین ها مهم اند
همین هاند که باید ازشان گفت
"خب، دلبرکم !
من که کم نمیاورم،تو هم نیار... غذای خوبترین به نظرت چیست؟"
+پارسال این موقع خیلی دلم میخواست بکشم !